﴿مـیـرسـیـم بـه هـم..|𝐃𝐢𝐚𝐧﴾
زمان بازم میره، مغزم انگار یجا درگیره، ثانیه بدون خبر
میره، بازم قول میدم میمونم پیشت، دیگه تموم شد بازی
نمیگذره پارتی بدون اکستاسی، زدم از خودم تا بشی بم راضی، اگه پنج دیقه دیر کنی میبینی تو پارتی جا نیس،
رو دراگ موندم تا نشم احساسی، مارسی واسه ما میمونه
میزنیم گشت تو پاییز پاریس، حتی نباشی عم میزنیم
سلامتیت گینس، ما هم میرسیم به هم تو ۳۲ آگوست،
میرسیم به هم وقتی رسیده زمستون و هنو گرمه تورنتو،
میرسیم به هم، دیقه ی۶۱، ساعت۲۵، تو برگشتی ولی
تن من نیست و پیکا میخورن به هم، گفتی چمه، گفتم
اکستاسی عه ولی واسه من قهوه ی تلخ چشات کافیه، کاش نگی ایستگاه آخره، تنها چیزی که لازم دارم باوره، چرا
میگذره این ساعته،انگار دیقه ی آخره، من موندم و
اکستاسی، من موندم با تویی که بی احساسی، ولی من
حتی به بودنت شدم راضی.. .
میره، بازم قول میدم میمونم پیشت، دیگه تموم شد بازی
نمیگذره پارتی بدون اکستاسی، زدم از خودم تا بشی بم راضی، اگه پنج دیقه دیر کنی میبینی تو پارتی جا نیس،
رو دراگ موندم تا نشم احساسی، مارسی واسه ما میمونه
میزنیم گشت تو پاییز پاریس، حتی نباشی عم میزنیم
سلامتیت گینس، ما هم میرسیم به هم تو ۳۲ آگوست،
میرسیم به هم وقتی رسیده زمستون و هنو گرمه تورنتو،
میرسیم به هم، دیقه ی۶۱، ساعت۲۵، تو برگشتی ولی
تن من نیست و پیکا میخورن به هم، گفتی چمه، گفتم
اکستاسی عه ولی واسه من قهوه ی تلخ چشات کافیه، کاش نگی ایستگاه آخره، تنها چیزی که لازم دارم باوره، چرا
میگذره این ساعته،انگار دیقه ی آخره، من موندم و
اکستاسی، من موندم با تویی که بی احساسی، ولی من
حتی به بودنت شدم راضی.. .
۳.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.